%d8%a8%da%86%d9%87-%d9%87%d8%a7-%db%8c%d9%87-%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a7-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%be%db%8c%d8%b1%d9%85%d8%b1%d8%af%db%8c

نگارش نهم -

درس 6 نگارش نهم

kurt

نگارش نهم. درس 6 نگارش نهم

بچه ها یه انشا درباره پیرمردی که تنها روی صندلی نشسته میدین از گوگل نباشه زود میخوامش تاج میدم

جواب ها

جواب معرکه

پیرمردی که تنها روی یک صندلی نشسته، با نگاهی ابتلا به نیمه اندوه و نیمه امید به آینده در چشمانش، به دور و بر خیره شده بود. بر پیشانی او، چین و چروک‌های سالم‌سالم حکایتی از تجربیات و دستاوردهای سال‌های طولانی زندگیش داشت. موهای سفیدش، شبیه به پنّه‌های یخی برف، به طرز زیبایی بر روی دوش‌هایش فرود آمده بود. او با دستانی که نیمه خودکشیده بود، به آهستگی روی زانوهای دردناکش حمله کرده بود. چون اشتیاقی به حرکت نداشت، تصمیم گرفته بود تا زندگی را با تماشای زیبایی‌های اطرافش سپری کند. نگاهش به درختان پرپوشش و پرگل باغش که زیر نور مهتاب درخشان به رقص درآمده بودند، فکرش را با خاطرات گذشته‌اش پر کرد. او به آن زمان‌هایی که جوان بود و روی آب هرآنچه که به خاطر می‌آورد بدست آورده بود خیره مانده بود. پیرمرد، با یک لبخند آرام روی لب، به خاطرات زیبا و شیرین زمان گذشته فکر کرد. او احساس کرد که این لحظات منفرد تنها نیستند و زندگی با همه آن چیزهایی که تجربه کرده به شکلی خلاقانه و زیبا ادامه داده می‌شود. پیرمرد هرچه قدر فکر می‌کرد، عمق حکمت و تجربه زندگیش بیشتر و بیشتر مشخص می‌شد و او با این احساس که در نهایت نهایت‌ها همه چیز زیبا و معنی دار است، سرانجام لبخند بزرگی بر لبانش حاصل کرد. تاج یادت نره:)

سوالات مشابه